سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از فهمیده چه فهمیده ایم؟؟

 

 ●سخنان امام خمینی (ره) در مورد شهید فهمیده :پنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:42 عصر

نویسنده: جلال ق

 

رهبر ما آن طفل دوازده ساله‌ای است که با قلب کوچک خود ، که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم و خود نیز شربت شهادت نوشید.
شناسایی ، حفظ و احیاء ارزشهای حماسه‌سازان شهید انقلاب اسلامی به ویژه در دوران مقدس ، از مسئولیتهای بزرگ نسل انقلاب و علی الخصوص نهادهای فرهنگی و همرزمان شهدای عزیز می باشد .
نقش دانش‌آموزان و نوجوانان بسیجی در سنگرهای دفاع مقدس با مشارکت گسترده و آفرینش حماسه‌های جاودان در صحنه‌های نبرد حق علیه باطل درخشش ممتازی داشت ، تا آنجا که امام راحل (ره) و مربی و مرشد شهدا از نوجوان بسیجی 13 ساله شهید محمد حسین فهمیده که یکی از اسوه‌ها و قهرمانان تحرک آفرین جبهه‌های رزم بوده به عنوان رهبر یاد فرموده و در حقیقت نسل انقلاب و نسلهای آینده را به ارزش والای شهادت و انس با فرهنگ و تفکر بسیجی و نیل به سعادت حقیقی رهنمون می‌سازد.
آری ، مبارزه پیروز ما با تهاجم فرهنگی استکبار جهانی مستلزم تحکیم و تداوم سنگرهای ارزشی تفکر و تشکل بسیجی و الهام گرفتن از افکار ، ایمان ، اراده‌، منش و شجاعت همه جانبه شهدای عزیز می‌باشد و به یقین آشنایی وانس نوجوانان با یاد و آثار همسالان شهید خود می‌تواند پاسداری از این امانت و میراث انسان ساز را تضمین نموده و بخشی از تعهد و دین جامعه را به خون مطهر شهیدان ادا نماید.
بنیاد شهید انقلاب اسلامی در گرامیداشت شهادت این شهید عالیقدر و دیگر شهدای دانش آموز ، یادنامه‌ای را منتشر می‌کند به این امید که رهرو راه آن عزیزان باشیم.
 
محمد حسین در مدرسه خیابانی مشغول به تحصیل بودندو روزی که امام به ایران تشریف آوردند حسین تصادف کرده بود و طحال ایشان پاره شده بود و در بیمارستان بستری بودند.هنگامی که از بیمارستان مرخص گردید اصرار می‌نمودند که من حتماً باید به زیارت آقا بروم ما ایشان را با برادر بزرگشان (شهید داوود) برای زیارت حضرت امام اعزام نمودیم که پس از زیارت ایشان بازگشتند.
هنگامی که جنگ تحمیلی آغاز گشت و امام فرمودند :بسیج شوید ما کمتر حسین را در منزل ملاقات می‌نمودیم و من فکر می کردم ایشان یا سینما می‌روند یا تفریح و از این قبیل مسائل . اما در پیگیریهای بعدی فهمیدیم که ایشان دارند کارهایی را انجام می‌دهند که مربوط به بسیج و بسیجی و کارهای مذهبی و انقلابی است .
روزی از طرف بسیج به کردستان اعزام گردیدند که ما اصلاً اطلاعی نداشتیم. ایشان را بچه‌های سپاه از کردستان آوردند کرج. مادرشان را هم خواسته بودند تا از ایشان تعهد بگیرند که حسین دیگر به منطقه نرود.چون هم قد ایشان کوچک و هم سنشان کم بود. و ایشان درحضور مادرشان به آن برادر سپاهی می‌گویند :خودتان را زحمت ندهید اگر امام بگوید هرکجا که باشد آماده هستم و من باید به مملکت خودم خدمت کنم.
اولین روزهای جنگ تحمیلی بود و جنگ در خرمشهر شروع شده بود و خبر از یورش ناجوانمردانه متجاوزین و شهادت عزیزان بسیجی و سپاهی می‌دادند . ایشان پس از ثبت نام به درب مغازه میوه فروشی که داشتم آمدندو خداحافظی نمودند و رفتند.
(البته لازم به تذکر است که در‌آن زمان ما در حال ساخت خانه بودیم و خانه‌ای داشتیم فاقد برق ، آب و .... که حسین در زندگی واقعاً کمک و یاور ما بودند و زندگی مارا می‌چرخاندند.
شب هنگام به منزل که آمدم سراغ حسین را گرفتم . گفتند :عصر دوربین برادرشان را برداشتند و دیگر پیدایشان نیست . و من گفتم که ایشان می‌آیند مقداری دیرتر . تا چندین روز از حسین اطلاعی نداشتیم که یکی از بچه‌های همسایه‌هایمان آمدند و گفتند :به مادرش بگوئید : من رفتم جبهه نگران من نباشید. دقیقاًنمی‌دانم این فراق 33 یا 44 روز به طول انجامید که یک روز رادیو برنامه عادی خود را قطع کرد و اعلام نمود یک نوجوان 13 ساله خودرابه زیر تانک دشمن انداخته و تانک دشمن را منهدم ساخته و خود نیز شربت شهادت نوشیده‌اند.
در حال شام خوردن بودیم که مجدداً تلویزیون خبر را اعلام نمود و مادرشان گفتند : بخدا حسین است انگار این مطلب به او الهام شد که حتی قسم نیز می‌خوردند پس از چند روز برادران سپاهی به درب منزل آمدند و خبر شهادت حسین را اعلام نمودندو گفتند مقداری از جنازه حسین که باقی مانده برایتان می‌آوریم . و من از‌آنها سوال نمودم که منظورتان از مقداری چیست ؟ و این بنده خدا که اسمشان آقای شمس بود (برادر شهید محمد رضا شمس که با حسین در منطقه با همدیگر بودند ) چنین تعریف نمودند.
حسین از بسیج به منطقه اعزام شده بود که یک روز نزد فرمانده ما آمد و گفت : آقا اجازه بدهید من بیایم و با شما کار کنم فرمانده بدلیل اینکه ایشان قدرت لازم را ندارند قبول ننمودند و حسین در جواب گفت : حالا اجازه دهید یک هفته با شما باشم اگر خوب بودم که می‌مانم اگر خوب نبودم هم می‌روم بدین طریق حسین نزد ما آمد و ما از ایشان واقعا ً راضی بویم هر کاری که پیش می‌آمد حسین پیشقدم بودند .و حسین هنگامی که با برادر من زخمی شدند به بیمارستان ماهشهر منتقل گردیدند.پس از مرخصی‌شدن از بیمارستان نزد فرمانده آمدند که به خط بروند و فرمانده اجازه ندادند و حسین اصرار می‌کرد که با خط اعزام گردد و فرمانده هم نمی‌پذیرفتند. در‌آن هنگام چشمان حسین پر از اشک شدو رگهای گردنش متورم و با ناراحتی به فرمانده گفت : من به شما ثابت می‌کنم که می‌توانم به خط بروم پس از چند روزی مشاهده نمودیم که یک عراقی به سمت ما درحرکت می‌باشد بچه‌ها می‌خواستند او را مورد هدف قرار دهند که من گفتم خودش با پای خودش می‌آید نزنید صبر کنید و موقعی که نزدیک شد دیدیم که حسین است از او سوال نمودیم کجا بودی این لباسها چیست این اسلحه‌ها از‌آن کیست و ایشان گفتند :
فرمانده اجازه دادند که ایشان به خط بروند . در خط با محمدرضا همسنگر بودند در جنگ محمدرضا تیر می‌خورد و حسین با وسایل همراهش محمدرضا را به عقب انتقال می‌دهند و در آنجا به او می‌گویند کجا ؟حسین در جواب می‌گوید :
من باید انتقام همسنگرم را از این دشمن بگیرم
هنگامی که به جایگاه قبلی خویش باز می‌گردد 5 تانک عراقی را می‌بیند که به طرف بچه‌ها می‌آیند و قصد حمله دارند در این لحظه نارنجکها را به کمر بسته به طرف تانکهای دشمن متجاوز می‌رود که تیری به پای وی اصابت می‌نماید و ایشان زخمی می‌شوند . به هر صورت ممکن خود را به اولین تانک می‌رساند وبا نارنجکی که به همراه داشت تانک را منفجر می‌نماید و خود نیز با نسیم عشق به پرواز درمی‌آید و تن به نسیم بهشتی می‌سپارد .
بچه‌ها احساس می‌کنند برایشان کمکی آمده و دشمن نیز فکر می‌کند که غافلگیر شده ودر حال شکست می‌باشد که بچه‌های بسیج بقیه تانکهارا منهدم می‌سازد.
ما پس ازچند روز که به سراغ حسین رفتیم مقداری از جسم مطهر ایشان را پیدا کردیم که برایتان می‌آوریم .
 
مادر شما چگونه از شهادت فرزند دلبندتان اطلاع حاصل نمودید وعکس العمل شما چگونه بود ؟
شبی هوا خیلی سرد بود و من در فکر پسرم بودم که کجاست ؟ و چه می‌کند ؟ و آیا در این هوای سرد وسیله‌ای برای گرم کردن دارد یا نه ؟
صبح ساعت 8 ازرادیو که پیام رهبر اعلام گردید را شنیدم همان لحظه به سرعت خود را به خانه دخترم که نزدیک ما بود رساندم و خبر را به آنها دادم و گفتم دخترم نکند این نوجوان که خودش را زیر تانک انداخته حسین باشد . دامادمان گفت فکر نمی‌کنم، این پسر خرمشهری است حسین اصلاً تا آنجا نرفته که بخواهد این کار را بکند شب نیز تلویزیون همان خبر را داد من به پدر و برادر بزرگترش (داوود) گفتم بخدا این حسین است که این کار را کرده پدرش در جواب گفت اگر چنین سعادتی داشتیم که خیلی خوب بود این پسر اهل خرمشهر است نه حسین . آن شب گذشت و بعد از یک هفته دو نفر از سپاه آمدند و خبر شهادت حسین را همانطور که خودم حدس زده بودم گفتند .
حسین که دائماً در رابطه با اسلام و دین بحث می‌کرد . نه تنها با ما بلکه با مردم هم همینطور بود اگر می‌گفتیم برو نفت بگیر می‌گفت :
جوانان ما در جبهه‌ها در سرما می‌جنگند آنوقت شما می‌گویید برو نفت بگیر . حتی در مدرسه هم در این رابطه بحث و جدال داشت داوود هم با پدرش در میوه فروشی کار می‌کرد و اعتقاد داشت نباید مادر یا خواهرانش بیرون بروند و با نامحرم روبرو شوند و می‌گفت هر آنچه امام می‌گوید عمل کنید خیلی ساکت و مظلوم بود نماز و روزه و واجباتش ترک نمی‌شد پس از این که معافی از سربازی گرفت بجای پدرم به جبهه رفت که پس از 2 ماه و 10 روز به شهادت رسید.
گاهی حسین را بلند صدا می‌کردم جواب نمی‌داد و بعد از چند لحظه می‌گفت بله می‌گفتم : حسین معلوم هست تو کجایی می‌گفت سر قبرم می‌گفتم مگر قبر تو در آشپزخانه یا اتاق است می‌گفت نه قبر من در بهشت زهرا قطعه 24 ردیف 11 است .
هر وقت به بهشت زهرا می‌رفت و بعد برای ما تعریف می‌کرد . می‌گفتم حسین یک بار من را هم ببر خیلی دوست دارم به بهشت زهرا بروم حسین می‌گفت : آنقدر بهشت زهرا خواهی رفت که سیر شوی.
شبی که داوود می‌خواست به جبهه برود من خیلی گریه می‌کردم همان موقع داوود گفت : فردا جلوی دوستان من گریه نکنی شما مادر شهید سیزده ساله هستی باید طوری رفتار کنی که من افتخار کنم. این دیدار آخر ما بود و آخرین خاطره من .
 
تعیین سالروز شهادت بسیجی سیزده ساله شهید محمد حسین فهمیده به عنوان روز بسیج دانش‌آموزی در مدارس انتخابی شایسته است که موجب می‌شود خاطره و آرمان آن شهید همواره پیش روی نسل آینده انقلاب قرار گیرد.
 
ای نوجوانان وطن آینده سازید
مانند گلهای بهاری دل نوازید
بمانند فهمیده برای حفظ آیین
هر یک به میدان شهادت یکه تازید
ای بچه‌ها فهمیده آن گرد بسیجی
همسنگر پویندگان کشور ماست
بر وصف ایمانشان امام عاشقان گفت
این نوجوان با شهامت رهبر ماست
در به وصف آن دلیر قهرمان گفت
فهمیده شاگرد دبستان یقین است
نوجوانان پیرو فهمیده باشید
صد هزارا ن آفرین بر این امیدان
نام شما را هر که در دفتر بخواند.
 
گلها ، صورت هایشان را سپرده بودند به دست نسیم و آرام و بی‌خیال به خواب می‌رفتند.
گنجشک‌ها و کبوتر‌ها در آسمان آبی
پرواز می‌کردند چرخ می‌زدند و بر روی دیوارهای کوتاه شهر‌آرام می‌گرفتند. مردم ، مردم ساده و صمیمی شهر ، همه به کار و تلاش مشغول بودند و هیچکس فکر نمی‌کرد که به زودی حادثه‌ای اتفاق بیافتد.
اول صدای وحشتناکی در شهر پیچید و بعد صدای دیگر و صدای دیگر .
دیوارها یکی پس از دیگری شکست و خانه‌ها فروریخت
صدا ، صدای انفجار بود انفجاری گلوله توپ و تانک و خمپاره
همه با ترس و وحشت به یکدیگر نگاه می‌کردند و هیچکس نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است . بچه‌ها به آغوش مادرهایشان پناه می‌بردند و بزرگترها وحشت زده به اینسو و آنسو می‌دویدند.
گنجشک‌ها و کبوترها ترسان و پریشان خود را به در و دیوار می‌کوبیدند و بی‌قراری می‌کردند.
یک نفر که از روستای دیگری می‌آمد ، نفس نفس زنان پیغام آورد که :
عراق به ایران حمله کرده است . بی‌دلیل با توپ  و تانک و خمپاره و شهرها و روستاها را یکی پس از دیگری ویران می‌کند و پیش می‌آید .
اول بزرگترها و سپس بچه‌ها به سوی بام‌ها دویدند.
از بالای بام‌همه چیز پیدا بود.
افراد و تانک‌های دشمن پیش می‌آمدند ، همه جا را به آتش می‌کشیدند و ویران می‌کردند . همه به فکر چاره افتادند ، هر کس کاری می‌کرد عده‌ای به سمت زیر زمین‌ها و صندوقچه‌هایشان می‌دویدند تا تفنگ‌های خود را بیرون بیاورند.
عده‌ای به دنبال گوئی می‌گشتند تا آنها را از خاک وشن پر کنند .
عده‌ای هم برای ساختن سنگر زمین را می‌کندند.
من هم باید کاری می‌کردم .
نمی‌توانستم بنشینم و ببینم که دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر شود.
نمی‌توانستم بنشینم و ببینم که دشمن از زمین و آسمان به شهر و کشور ما هجوم بیاورد.
من اگر چه کوچک بودم اما ؛ نگاه معصوم خواهر کوچکترم به من می‌گفت :
حسین باید کاری کرد
قرآنی که بالای طاقچه بود ، با صدایی روشن فریاد می‌زد:
فرزندم ! باید کاری کرد
به سمت در اتاق پیش رفتم .
مادرم در چهار چوبه در ایستاده بود و چشمهای نگرانش می‌گفت :
پسرم کاری باید کرد
از اتاق بیرون آمدم
گلهای باغچه که رو به پژمردگی می‌رفتند به سختی سرهایشان را تکان دادند و ناله کردند :
کاری باید کرد
چشمم به تفنگ و نارنجک برادرم افتاد که آنها را در کنار حیاط گذاشته بود و رفته بود برای وضو گرفتن.
تفنگ را گذاشتم برای خودش و نارنجک را برداشتم و از خانه بیرون آمدم.
گنجشک‌ها و کبوترها ، پریشان و وحشت زده در اطرافم پر می‌کشیدند و زمزمه می‌کردند:
کاری باید کرد
به طرف دروازه شهر راه افتام . به همان سمتی که عراقی‌ها پیش می‌آمدند.
فاصله‌شان با شهر بسیار کم شده بود .
ایستادم و به دشمن نگاه کردم . یک دنیا دشمن بود . یک دریا دشمن بود..
موذن با نوای گرم و رسای حی علی خیر العمل از بالای گلدسته مسجد فریاد می‌کشید : کاری باید کرد .
انگار این صدای خدا بودکه از گلدسته‌هابه گوش می‌رسید.
نارنجک را به کمر بستم .
به خدا گفتم :
آمدم
و به سوی نزدیکترین تانک دشمن خیز برداشتم.
لحظه‌ای بعد من و نارنجکم در زیر تانک دشمن بودیم.
شهری در آسمان
شهر پرواز محمد حسین فهمیده
 
خرمشهر ، از همان آغاز خونین شهر شده بود .
خرمشهر خونین شهر بود . آیا طلعت را جز از منظر این آفاق می‌توان نگریست ؟ آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهایشان زیر تانکهای شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست .
اما راز خون آشکار شد راز خون را جز شهدا در نمی‌یابند . گردش خون در رگهای زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین‌تر است .
....شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارد.
شایستگان جاودانند : حکمرانان جزایر سرسبز اقیانوس بی‌انتهای نور که پرتوی از آن همه کهکشان آسمان دوم را روشنی بخشیده است .
 
قسمتی از وصیتنامه شهید داوود فهمیده
پدرعزیز اگر وصیت نامه من به دستت رسید وصیت من را گوش کن من را در بهشت زهرا خاک کنید چون برادرم حسین هم در بهشت زهرا است و می‌خواهم در کنار برادرم باشم و شما هم راحت‌هستید شبهای جمعه می‌آیید کمی کنار قبر من و کمی کنار قبر برادرم درد دل می‌کنید .


  • کلمات کلیدی :
  •  ●نحوه شهادت:پنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:42 عصر

    نویسنده: جلال ق

    شهید نمونه(به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد حسین فهمیده)

    شهید محمدحسین فهمیده در سال 1346 در قم متولد شد و در محیطی مذهبی و خانواده‌ای متدین پرورش یافت. در آستانه انقلاب به واسطه حوادث آن دوران، روح وی نیز مانند میلیون‌ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی شد و شیفته حضرت امام گردید. شهید فهمیده نوجوانی شجاع، فعال، کوشا و خوش برخورد بود و به مطالعه علاقه زیادی داشت. با وجود آنکه به سن تکلیف نرسیده بود، نماز می‌خواند و همچنین برای والدین خود احترام خاصی قائل بود.

    شهید فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان پس از انقلاب اتفاق افتاد. او که عاشق امام و انقلاب بود خود را به کردستان رساند، اما به دلیل سن و سال کمش او را بازگرداندند.

    با شروع جنگ تحمیلی، در همان روزهای نخست، تصمیم می‌گیرد به جبهه برود و با سختی فراوان عازم خرمشهر می‌شود و با وجود سن و سال کم به فرماندهان ثابت می‌کند که لیاقت و شهامت حضور در جبهه را دارد. او در همان مدت کوتاه رشادت‌های فراوانی از خود نشان داد.

    نحوه شهادت:

    شهید فهمیده در اتفاق دوست شهیدش محمدرضا شمس که در یک سنگر قرار داشتند، در هجوم عراقی‌ها، محاصره می‌شوند. محمدرضا شمس، زخمی می‌شود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می‌رساند و به جایگاه قبلی خود برگشته و مشاهده می‌کند که 5 تانک عراقی به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره و قتل عام آنانند. حسین، در حالیکه تعدادی نارنجک به کمر خود بسته بود به طرف تانک‌ها حرکت می‌کند . تیری به پای او می‌خورد اما در اراده پولادین او خللی وارد نمی‌کند و در همان حال موفق می‌شود که خود را به تانک پیش رو رسانده و با استفاده از نارنجک آنرا منفجر کند. دشمن در این حال تصور می‌کند که حمله‌ای صورت گرفته و با سرعت تانک‌ها را رها کرده و فرار می‌کند؛ در نتیجه، حلقه محاصره شکسته می‌شود و پس از مدتی نیروهای کمکی نیز می‌رسند و آن قسمت را از وجود متجاوزین پاکسازی می‌کنند.

    روز شهادت این شهید بزرگوار به علت رشادت و شهامت وصف ناپذیر این نوجوان رشید، روز بسیج دانش‌آموزی نام‌گذاری شده است.

    رهبر معظم انقلاب اسلامی، شهید فهمیده را یک نوجوان نمونه، استثنایى و پرورش‌یافته در آب و هواى تحول یک ملت توصیف کردند.

    آن‌چه در پی می‌آید بخش‌هایی از بیانات معظم له درباره این شهید گران‌قدر است:

    - مواردى است که شخصیت‌هاى حقیقى، به نماد و به حقایق اسطوره‌گون تبدیل مى‌شوند... و از جمله‌ى زیباترین آنها، شهادت این نوجوان بسیجى است.

    - او سیزده ساله بود؛ اما با رشد، با شعور، با اراده و مصمم، کشور خود را ‌شناخت، امام خود را ‌شناخت، دشمن خود را ‌شناخت، اهمیت وجود و فعالیت خود را هم ‌شناخت و رفت این سرمایه را تقدیم عزت کشور و آینده‌ى انقلاب و منافع و مصالح مردم کرد.

    - جسم او (شهید فهمیده) رفت؛ اما روحش زنده ماند، یادش ابدى شد و خاطره‌اش به صورت اسطوره درآمد. این الگوست.

    - او واقعا یک نوجوان نمونه، استثنایى و پرورش‌یافته در آب و هواى تحول یک ملت و البته با استعداد لازم بود.



  • کلمات کلیدی :
  •  ●شهادت فهمیدهپنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:41 عصر

    نویسنده: جلال ق

    شهادت حسین فهمیده

    عشق و شور, طراوت و پاکی, شجاعت و سرسختی, استقلال طلبی و عدالت خواهی, ایثار و از خودگذشتگی, استعداد و توانایی, و ... از جمله ویژگیهایی هستند که سراسر وجود هر جوانی مالامال از آنهاست. در دوران جوانی روح عرفان, اخلاق و معنویت متجلی شده و جوانان آماده پذیرش فضیلت ها و ارزشهای الهی میشوند و زمینه های کمال طلبی در آنان بروز می کند؛ از اینرو بخش متنابهی از سرمایه گذاری ها و برنامه ریزی های دست اندرکاران امر تعلیم و تربیت و تلاشگران عرصه های فکری و فرهنگی متوجه این قشر می باشد؛ و محور اساسی سیاست گذاری های فرهنگی, اجتماعی, سیاسی و مخاطب اصلی رسانه های جمعی همواره جوانان بوده و خواهند بود.

    ویژگیها و استعدادهای نهفته در وجود جوانان مناسبترین زمینه برای طراحی و ایجاد هرگونه تغییر و تحول فردی و اجتماعی است, بطوریکه چرخ های انقلاب ها و تحولات متعددی توسط این گروه به حرکت درآمده و سرعت می گیرد. کنکاش در تاریخ ملل مختلف و از جمله جریانات حاکم بر جهان در طول سالیان گذشته مؤید این مدعاست. بخش انبوهی از بازیگران و نقش آفرینان حوادث مختلف جوانان بوده و امکانات و انرژی های بسیاری مصروف جذب و هدایت آنان بسمت اهداف معین (اعم از مثبت و منفی, ارزشی و ضد ارزشی) شده است.هشتم آبان روز نوجوان در ایران یادبود شهادت نوجوانی است که در نوجوانی بیکباره قله های شرف و انسانیت و غیرت را پیمود, که چه بسیار اهل ریاضت و سیر و سلوک در پیمودن این راه پر فراز و نشیب بر این رهگذر الهی غبطه می خورند.

    شهید "فهمیده" یکی از هزاران نونهال فهمیده، و دانش آموز بسیجی کشور ماست که با نثار خون پاک خویش بر طراوت و سرخی خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. وی دوران کودکی و نوجوانی خود را به صورتی سپری کرد که همواره آبستن حادثه ای بود. حوادثی که در شکل گیری شخصیت او مؤثر واقع شد. او با سرمایه عظیمی از فهم و درک و درایت انقلابی و اسلامی خویش و به دنبال طوفان حوادث انقلاب، وارد جنگ تحمیلی شد و با وجود کمی سن، خود را به خونین شهر قهرمان رساند و با اقدامی آگاهانه و شجاعانه، نام خود را در دفتر شهیدان هماره زنده تاریخ ثبت کرد.

    از آنجا که این دانش آموز رزمنده بسیجی، با ایمان و بینش عمیق و استوار در جنگ با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت، درس شجاعت، فداکاری و مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت، امام بزرگوارمان این نوجوان 12 ساله را رهبر قلمداد فرمود، چرا که نام و یاد او منشأ حماسه های سترگ شد و تحولی عظیم در شیوه دفاع مقدس و نبرد رزمندگان اسلام با کفر فراهم کرد و راه پیروزی و سرافرازی را یکی پس از دیگری، هموار ساخت. امروز شهید فهمیده، بحق، الگوی شایسته و تصویر برجسته ای از ایثار و جهاد و شهادت برای دانش آموزان بسیجی و جوانان کشور ماست، به گونه ای که حماسه سازی های فهمیده و دیگر فهمیده های میهن اسلامی، می تواند یادآور دوران دفاع مقدس و ارزشهای والای آن دوران باشکوه باشد. رهبر معظم انقلاب نیز درباره آن شهید گرانقدر فرمود:

    "زنده نگهداشتن یاد و حادثه شهادت دانش آموز بسیجی، شهید فهمیده از اصالت های دفاع مقدس است."

     

    آموزگار ایثار

    در جبهه، شهید فهمیده به اتفاق دوست شهیدش "محمدرضا شمس"، در سنگری واحد قرارداشت که در هجوم عراقی ها به خرمشهر محاصره شد. محمدرضا شمس دوست و همسنگر حسین زخمی شد و حسین با سختی و مرارت فراوان او را به پشت خط رساند. و به جایگاه قبلی خود بازگشت. او با مشاهده تانکهای عراقی (ظاهراً 5 دستگاه تانک) که به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و درصدد محاصره و قتل عام آنها بودند تاب نیاوردند و در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و در دستش گرفته بود، به طرف تانک ها حرکت کرد. در این هنگام تیری به پایش اصابت کرد و او از ناحیه پا مجروح شد؛ اما نتوانست در اراده محکم و  عزم پولادین او خللی ایجاد کند، از این رو بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم خود را عملی ساخت و از لابلای امواج تیر که ازهر سو به طرف او می آمد، خود را به تانک پیشرو رساند و با استفاده از نارنجک، موفق شد که تانک را منفجر کند و خود نیز تکه تکه شود. به مجرد انفجار تانک مهاجمان گمان کردند که حمله ای صورت گرفته است، لذا روحیه خود را باختند و با سرعت هرچه تمامتر تانک ها را رها کردند و پا به فرار گذاشتند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته شد و پس از مدتی نیروهای کمکی هم سر رسیدند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاکسازی کردند.



  • کلمات کلیدی :
  •  ●شهید محمد حسین فهمیده رهبر دوازده سالهپنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:41 عصر

    نویسنده: جلال ق

    در هفته بسیج دانش آموزی هستیم هفته ای که به مناسبت شهادت حسین فهمیده نامگذاری شده است ، کسی که حضرت امام خمینی (ره)راجع به وی فرمودند ؛رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است ، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید هر انسانی دارای روحیات و خلق و خویی است که بیانگر بینش و گرایشات او می باشد و در واقع آنچه از او ظاهر می شود کاشف وضعیت روحی ، فکری و درونی او است ، شهید فهمیده نیز از این کلیت مستثنی نبود . شهید فهمیده بسیار خوش برخورد و خنده رو بود و با همه با چهره ای گشاده و باز برخورد می کرد . خیلی زود با افراد می جوشید و صمیمی می شد . نسبت به همه به خصوص در برابر بزرگترها مودب بود و احترام می گذاشت . با برادر ( شهیدش) داود علاوه برروابط برادری متعارف ، رفیق نیز بود و به او احترام خاصی می گذاشت . خیلی رک و صریح بود اگر نمی خواست کاری را انجام دهد صریحا می گفت : انجام نمی دهم . تظاهر و خودنمایی نمی کرد و به طور کلی بی غل و غش بود و آنچه بود خودش بود و در یک جمله یک رنگ و صادق بود . قولی را که میداد عمل می کرد و نسبت به وفای به عهد حساس بود و هرگز تخلف نمی کرد . در هفتمین روز رحلت مرحوم آیت الله طالقانی برای شرکت در مراسم هفت ایشان به تهران رفته بود و در بین مراسم به دلیل فشار جمعیت و گرسنگی حالش به هم خورده و حتی تلویزیون نیز یک لحظه تصویر او را که بر دوش مردم بوده و از داخل جمعیت خارج می کنند نشان داده بود ، ولی علیرغم بدحالی صرفا به دلیل قولی که به مادرش داده بود که تا شب حتما به خانه برمی گردد به هر شکل ممکن خود را همان شب به منزل می رساند . هنگامی که از چیزی ناراحت می شد در خود فرو می رفت و سرو صدا نمی کرد . وی بسیار رازدار و تودار بود بسیاری از اسرارش نمی گفت و اساسا همه حرفهایش را برای همه نمی زد . لباس تمیز و شیک می پوشید . او مردم را به خصوص انقلابی ها را دوست داشت و همیشه سعی می کرد با همه مردم همدردی کند . شهید فهمیده نوجوانی فعال و کوشا بود . در خانه بسیاری از کارها را بر عهده داشت . از همان بچگی به گونه ای برخورد کرده بود که گویا اختیار دار خانه و مرد خانواده اوست . از خرید خانه گرفته تا ثبت نام بچه ها در مدرسه و گرفتن و جابجا کردن پرونده ها و کارهای اداری بود . اصلا نمی گذاشت خواهران و مادرش در صف برای خرید بایستند . او ورزش نیز می کرد . فوتبال و دوچرخه سواری دو ورزش موردعلاقه او بود . رشد جسمی و بدنی خوبی داشت و نوجوانی رشید و قوی و خوش چهره و زیبا بود . او به درس خواندن و مطالعه علاقه وافری نشان می داد . از بچگی علاقه شدیدی به مدرسه رفتن داشت . هنگامی که درس داشت حاضر نمی شد به کار دیگری بپردازد . غیر از کتب درسی کتب دیگر را نیز مطالعه می کرد و گاهی به بعضی از دوستانش کتاب هدیه می داد . شهید فهمیده با آن که به سن تکلیف نرسیده بود نماز می خواند و به مسجد رفت . همچنین قرآن تلاوت می کرد و اذان نیز می گفت و همیشه خواهرانش را به نماز خواندن دعوت می کرد . او در غیبت و حضور برای پدر و مادر خود احترام خاصی قایل بود . در خانه اگر از پدرش انتقادی می شد از پدرش دفاع می کرد و هرگز در مقابل پدرش بی احترامی نمی کرد . به مادرش به خصوص بیشتر احترام می گذاشت حتی گاهی خواهرانش را وادار می کرد که کارهای خانه را انجام دهند تا مادرش مجبور نباشد به زحمت بیفتد . یکی از ویژگیهای او علاقه شدید او به امام خمینی و روحانیت بود . از بین روحانیون مرحوم آیت الله طالقانی را نیز خیلی دوست داشت و در کاغذهایی که از او مانده عکس و جملات او به همراه بعضی از پیامهای حضرت امام و از جمله پیام نوروزی ایشان و همچنین شعارهای اسلامی وجود دارد که نشان دهنده توجه او به امام و روحانیت است . در واقع شیفته حضرت امام بود و می گفت :" امام هرچه اراده کند همان را انجام خواهد داد و من تسلیم او هستم " هنگام ورود امام به ایران به دلیل تصادفی که کرد نتوانست به زیارت و استقبال امام برود . به همبن سبب بلافاصله پس از بهبودی در اولین فرصت به قصد زیارت امام به شهر مقدس قم رفت و بالاخره موفق به دیدار آن حضرت شد . شهید فهمیده غیور بود . به خصوص غیرت دینی خاصی داشت . مثلا نسبت به حجاب خیلی حساس بود و به خواهرانش در مورد حجاب به شدت تاکید می کرد . حسین فهمیده غرور خاصی داشت و زیر بار زورو ظلم نمی رفت و اصلا حاضر نبود پست و ذلیل شود . شهید فهمیده نوجوانی رشید و شجاع و نترس و پردل بود . یک بار با وجود خطرات فراوان در هنگام تظاهرات به تفنگ یکی از سربازان در کرج گل آویزان کرده بود . از دیوار پادگانها بالا می رفت و اوضاع داخل آنها را بررسی می کرد . سفر به کردستان حسین دوازده ساله بود که قضایا و حوادث کردستان اتفاق افتاد و التهاب تحرکات و جریانات پاوه و دیگر شهرهای استان کردستان انقلابیون را فرا گرفت . شهید فهمیده نیز که عشق انقلاب و امام در سر داشت خود را به کمیته رساند که به دلیل کمی سن او را باز گرداندند و از او و مادرش تعهد می گیرند که دیگر اجازه ندهند تا او از از کرج خارج شود . اما او در حضور مادرش می گوید : خودتان را زحمت ندهید . اگر امام بگوید به هر کجا که باشد آماده رفتن هستم . من باید به مملکت خود خدمت کنم . بالاخره تعهد نمی دهد و تنها مادرش تعهد را امضا می کند . شهید حسین فهمیده در همان روزهای ابتدایی جنگ تصمیم می گیرد که به جبهه برود و با متجاوزان بعثی عراق بجنگد . زمزمه رفتن خود را در خانواده و بین دوستانش می اندازد . در روزهای اول جنگ از ناراحتی غذا نمی خورد . در یکی از همان روزها خود را به یکی از دوستانش می رساند و با او خداحافظی می کند . در همان روزهای شروع سال تحصیلی بچه ها را به مدرسه می برد و برادر کوچکش را به منزل خواهرش می رساند و سه مرتبه از برادرش خداحافظی می کند و به سمت جبهه به راه می افتد . او که از خانه به بهانه گرفتن نان مبلغ 50 تومان گرفته بود پول را به دوستش داده و از او می خواهد که نان بخرد و به منزل آنها ببرد و تصمیم خود را برای رفتن به خوزستان به او می گوید و از وی می خواهد که تا سه روز به خانواده اش خبر ندهد تا آن که مانع رفتن او نشوند و پس از سه روز آنها را مطلع کند . شهید فهمیده به هر شکلی خود را به به شهرهای جنوب می رساند و هر چه تلاش می کند که همراه گروه یا دسته ای که به خطوط درگیری می روند ، برود موفق نمی شود . این وضع ادامه پیدا می کند تا با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد کرده و بعد از متقاعد کردن فرمانده آنها عازم جبهه می شود . در این مدت کوتاه پس از انجام کارهای گوناگون به " حسین ریزه " مشهور می شود و پس از مدتی همراه رفیقش " محمد رضا شمس " هر دو مجروح می شوند ولی علی رغم مخالفت فرمانده با حالت مجروح دوباره به خطوط مقدم در خرمشهر بر می گردد . در همان روزها یک بار به تنهایی به میان عراقی ها میرود و لباس و اسلحه ای از عراقیها به غنیمت گرفته و برمی گردد. با این حادثه فرمانده گروه به او اجازه ماندن در جبهه را داد . روزی فهمیده می بیند که تانکهای عراقی به طرف رزمندگان هجوم آورده و قصد قتل عام آنها رادارد . او در حالی که تعدادی نارنجک به خود بسته به طرف تانکها حرکت می کند ولی تیری به پای او می خورد اما او با همبن وضعیت خود را به یکی از تانکها رسانده و با استفاده از نارنجک تانک را منفجر و خود نیز تکه تکه می شود . تانک که منفجر می شود دشمن گمان می کند حمله ای صورت گرفته و روحیه نداشته خود را می بازد و با سرعت تانکها را رها کرده و شروع به فرار می کند . رادیو برنامه های خود را قطع می کند و خبر شهادت نوجوان دوازده ساله ای را پخش می کند . این خبر به امام امت می رسد و ایشان در پیامی جملات معروف خود را پیرامون او می فرمایند :" رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید . " ساعت نه شب که خبر فوق از رادیو پخش می شود، در حالی که خانواده مشغول خوردن شام بودند ، مادر حسین می گوید :" این حسین پسر من بوده به خدا حسین بوده " . در روز 24/7/1359 بقایای جسد او را به همراه 24 جنازه دیگر از شهدا به تهران آوردند . پدرش که به تنهایی پیگیر یافتن جنازه او بود پس از تلاش زیاد موفق شد جنازه او را از طریق آثار موی سر او در بهشت زهرا شناسایی کرده و او را تحویل می گیرد و تشییع پیکر پاک او با حضور خروشان مردم انقلابی صورت گرفت . مزار شهید حسین فهمیده قطعه 24 ردیف 44 شماره 11 دربهشت زهراست که به نام موقعیت شهید فهمیده نامیده می شود. سه سال بعد داوود ، برادر بزرگتر او نیز در همان جا به او و صف شهدا ملحق شد




  • کلمات کلیدی :
  •  ●فهمیده را بیشتر بشناسیم ؟پنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:40 عصر

    نویسنده: جلال ق

    اردیبهشت ماه سال ? ?????مصادف با ماه محرم بود که نوزادی پسردر خانواده محمدتقی فهمیده در روستای سراجه قم پا به جهان هستی گذاشت ، نوزادی که بعدها با نثار خونش ، حماسه خمینی را به حادثه تاریخی عاشورای حسینی پیوند داد.

     

    کودک هفت ساله شد، او برای پیمودن راه علم ودانش روانه دبستان روحانی قم شد، خرداد ? ?????دوران تحصیلات ابتدایی را با موفقیت سپری کرد و درآغاز سال دوم مقطع تحصیلی راهنمایی بود که جنبش انقلاب اسلامی به اوج خود رسید.

    محمدحسین فهمیده ،اینجا بلوغ فکری و فهم شعور سیاسی زودرس خود را به نمایش گذاشت و به جمع خیل مردمی مبارزه با طاغوت شتافت .

    در لوح تاریخ ثبت است که این دانش آموز نوجوان به پخش اعلامیه‌های بینانگذار جمهوری اسلامی ایران می‌پرداخت و از قافله مبارزه با ستمشاهی عقب نماند.

    سال ? ?????بود که خانواده شهید فهمیده به کرج نقل مکان کردند، روزی که برای اولین بار به مدرسه راهنمایی خیابانی کرج قدم گذاشت ، به خود نهیب زد :همه بچه‌ها دوست تو هستند، هیچ کس غریبه نیست .

    چند صباحی از انقلاب نگذشته بود که ضد انقلاب در کردستان ، فکر مسوولان و مردم را به خود مشغول کرد.

    آقای ناظم و معلمان مدرسه خیبانی کرج درباره فرمان امام / ره / درخصوص تشکیل بسیج سخن می‌گفتند، محمدحسین و داوود فهمیده دو برادر روز ورود امام به وطن را به یادمی آورند، بنابراین برای دفاع از انقلاب و اسلام خود را مهیا می‌دیدند.

    محمدحسین خود را به کردستان رساند، اما به خاطر سن کمی که داشت ، نیروهای سپاهی او را به کرج برگردانند و از خانواده‌اش تعهد گرفتند که فرزندشان رابه مناطق جنگی نفرستند.

    زمانی که در ????شهریور ? ?????ارتش رژیم بعث عراق به ایران اسلامی حمله کرد، محمدحسین بی‌صبرانه خود را به خوزستان رساند، آنجا آنقدر اصرار کرد تا فرماندهان پذیرفتند در جبهه بماند.

    مدتی بعد او و دوستش محمدرضا شمس زخمی شدند و به بیمارستانی در ماهشهر خوزستان انتقال یافتند اما هنوز زخمها التیام پیدا نکرده بود که هردونفر به جمع رزمندگان در جبهه‌ها پیوستند.

    این بار فرمانده اجازه نمی‌داد که محمدحسین به خط مقدم جبهه برود، چند روز بعد این رزمنده نوجوان پس از آنکه مقادیری غنیمت از ارتش بعث بدست آورد، فرماندهان به توان بالای رزمی وی پی بردند و به او اجاره رفتن به خط مقدم جبهه داد.

    روز هشتم آبانماه ? ?????بود که محمدحسین فهمیده و محمدرضا شمس در نزدیکترین سنگرها به دشمن کنار هم بودند، محمدرضا مجروح شد و محمدحسین او را با مشقت فراوان به پشت خط انتقال داد.

    محمدحسین فهمیده هشتم آبانماه ? ???در بازگشت به خط مقدم جبهه رسید که سنگرش را در محاصره پنج دستگاه تانک دشمن دید، او چند نارنجک به خود بست و خود را به یکی از آنها رساند، زیر شنی تانک رفت و آن را منهدم کرد.

    او با این جانفشانی ضمن به عقب راندن ارتش بعث ، خود را برای همیشه در تاریخ حماسه‌های ملت ایران ماندگار کرد.

    امسال کرج میزان کنگره ملی شهید فهمیده و ? ???هزار دانش آموز کشور است این آیین با حضور بیش از سه هزار دانش آموزان ، مسوولان کشوری و لشکری وخانواده‌های معظم شهدا در ورزشگاه انقلاب اسلامی کرج برگزار خواهد شد.



  • کلمات کلیدی :
  •  ●فهمیده و فهمیده های امروزپنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:40 عصر

    نویسنده: جلال ق

     طول زندگی چندان مهم نیست که عرض زندگی! در عرض زندگی است که اندازه انسانیت افراد و میزان اثرگذاری آنها در فرآیند کمال بخشی انسانی مشخص می شود. بسیارند که عمر از یک قرن می گذرانند اما به اندازه یک قران، ارزشی بر انسانیت نمی افزایند اما هستند بزرگانی که قبل از آنکه «شناسنامه» بزرگی آنها را نشان دهد، «شناسه های» انسانی آنها را در اوج به تماشا می گذارد و از آنها اسوه هایی فرازمانی می سازد.«حسین فهمیده» قاسم کربلای دفاع مقدس، از آن بزرگانی بود که طی لارض کرده ره صد ساله را یک شبه می پیمایند و در عرض زندگی خود «انسان کمال یافته» را عرضه می کنند و خود مدل اینگونه انسان شده وفرا دید نسل پویا و جویای امروز و فردا قرار می گیرند و نسل ها را در عصرها به سمت چگونه زیستن و چگونه مردن هدایت می کنند. نقش «فهمیده» ها فراتر ازآنکه نظامی باشد درنظم ساختاری انسانی خود را به تماشا می گذارد و این نقش است که هندسه مسئولیتی ما را مشخص می کند و به گفته خاتمی «باید به یاد این بود که شهیدان چه نقشی داشتند و ما چه مسئولیتی در قبال خون آنان داریم» این مسئولیت شناسی باید ما را به مسئولیت پذیری هم بکشاند تا در برابر آنچه مسئولیم کم نگذاریم به یاد داشته باشیم فهمیده ها برای چه اهدافی به خون خفتند و امروز به روی لاله های روئیده  از اندیشه واهدافشان پا نگذاریم. آنها نرفتند که برخی ماندگان وامانده جناحی از خون آنها سوء استفاده کنند! نرفتند که کسانی بمانند و در رفتن آنها سود خویش را بجویند و عافیت آباد خود را بر آنها بنا کنند بلکه همانطور که رئیس جمهور گفت «بالاترین سرمایه ها را به خاطر این کشور از دست داده ایم، اینها برای حفظ اصل نظام رفتند و ادامه راه آنان این است که از انقلاب و مرز و بوم دفاع کنیم آنها رفتند تا کرامت ایرانی مسلمان محفوظ بماند و کسی به نخوت و غرورو تکبر براین خاک خدایی گام ننهد و حرمت انسان را به عنوان ناموس خلقت لکه دار نکند. آنها رفتند تا بیگانه براین ملک چنگ نیندازد و صد البته خودی نیز باید حرمت این خونها را با حرمت نهادن به اهداف آنها پاس بدارد و گذراندن کم هزینه تر انقلاب و ایران از دالانهای توطئه جهانی و تکریم مردم و حرمت گذاری حقوق آنها از جمله اهداف عدالتخواهانه شهدا است که واجب الحرمه و واجب الرعایه است. پس پاس بداریم این حرمت را و این اهداف را مخصوصا دراین سخت هنگامی که دشمن خود را یکه تاز می داند و دندانهایش به کینه باز و صد البته نباید از یاد برد که ایران به هر زمان و به هرگونه، «فهمیده» بسیار دارد که فهم بلوغ یافته خود را به بهترین وجه نشان دهند.



  • کلمات کلیدی :
  •  ●پای صحبت پدر و مادر شهید فهمیدهپنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:39 عصر

    نویسنده: جلال ق

     

    تربت پاک شهید محمد حسین فهمیده در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه ?? ردیف?? شماره ??
     
    محمد حسین در مدرسه خیابانی مشغول به تحصیل بودندو روزی که امام به ایران تشریف آوردند حسین تصادف کرده بود و طحال ایشان پاره شده بود و در بیمارستان بستری بودند.هنگامی که از بیمارستان مرخص گردید اصرار می‌نمودند که من حتماً باید به زیارت آقا بروم ما ایشان را با برادر بزرگشان (شهید داوود) برای زیارت حضرت امام اعزام نمودیم که پس از زیارت ایشان بازگشتند.
    هنگامی که جنگ تحمیلی آغاز گشت و امام فرمودند :بسیج شوید ما کمتر حسین را در منزل ملاقات می‌نمودیم و من فکر می کردم ایشان یا سینما می‌روند یا تفریح و از این قبیل مسائل . اما در پیگیریهای بعدی فهمیدیم که ایشان دارند کارهایی را انجام می‌دهند که مربوط به بسیج و بسیجی و کارهای مذهبی و انقلابی است .
    روزی از طرف بسیج به کردستان اعزام گردیدند که ما اصلاً اطلاعی نداشتیم. ایشان را بچه‌های سپاه از کردستان آوردند کرج. مادرشان را هم خواسته بودند تا از ایشان تعهد بگیرند که حسین دیگر به منطقه نرود.چون هم قد ایشان کوچک و هم سنشان کم بود. و ایشان درحضور مادرشان به آن برادر سپاهی می‌گویند :خودتان را زحمت ندهید اگر امام بگوید هرکجا که باشد آماده هستم و من باید به مملکت خودم خدمت کنم.
    اولین روزهای جنگ تحمیلی بود و جنگ در خرمشهر شروع شده بود و خبر از یورش ناجوانمردانه متجاوزین و شهادت عزیزان بسیجی و سپاهی می‌دادند . ایشان پس از ثبت نام به درب مغازه میوه فروشی که داشتم آمدندو خداحافظی نمودند و رفتند.
    (البته لازم به تذکر است که در‌آن زمان ما در حال ساخت خانه بودیم و خانه‌ای داشتیم فاقد برق ، آب و .... که حسین در زندگی واقعاً کمک و یاور ما بودند و زندگی مارا می‌چرخاندند.
    شب هنگام به منزل که آمدم سراغ حسین را گرفتم . گفتند :عصر دوربین برادرشان را برداشتند و دیگر پیدایشان نیست . و من گفتم که ایشان می‌آیند مقداری دیرتر . تا چندین روز از حسین اطلاعی نداشتیم که یکی از بچه‌های همسایه‌هایمان آمدند و گفتند :به مادرش بگوئید : من رفتم جبهه نگران من نباشید. دقیقاًنمی‌دانم این فراق 33 یا 44 روز به طول انجامید که یک روز رادیو برنامه عادی خود را قطع کرد و اعلام نمود یک نوجوان 13 ساله خودرابه زیر تانک دشمن انداخته و تانک دشمن را منهدم ساخته و خود نیز شربت شهادت نوشیده‌اند.
    در حال شام خوردن بودیم که مجدداً تلویزیون خبر را اعلام نمود و مادرشان گفتند : بخدا حسین است انگار این مطلب به او الهام شد که حتی قسم نیز می‌خوردند پس از چند روز برادران سپاهی به درب منزل آمدند و خبر شهادت حسین را اعلام نمودندو گفتند مقداری از جنازه حسین که باقی مانده برایتان می‌آوریم . و من از‌آنها سوال نمودم که منظورتان از مقداری چیست ؟ و این بنده خدا که اسمشان آقای شمس بود (برادر شهید محمد رضا شمس که با حسین در منطقه با همدیگر بودند ) چنین تعریف نمودند.
    حسین از بسیج به منطقه اعزام شده بود که یک روز نزد فرمانده ما آمد و گفت : آقا اجازه بدهید من بیایم و با شما کار کنم فرمانده بدلیل اینکه ایشان قدرت لازم را ندارند قبول ننمودند و حسین در جواب گفت : حالا اجازه دهید یک هفته با شما باشم اگر خوب بودم که می‌مانم اگر خوب نبودم هم می‌روم بدین طریق حسین نزد ما آمد و ما از ایشان واقعا ً راضی بویم هر کاری که پیش می‌آمد حسین پیشقدم بودند .و حسین هنگامی که با برادر من زخمی شدند به بیمارستان ماهشهر منتقل گردیدند.پس از مرخصی‌شدن از بیمارستان نزد فرمانده آمدند که به خط بروند و فرمانده اجازه ندادند و حسین اصرار می‌کرد که با خط اعزام گردد و فرمانده هم نمی‌پذیرفتند. در‌آن هنگام چشمان حسین پر از اشک شدو رگهای گردنش متورم و با ناراحتی به فرمانده گفت : من به شما ثابت می‌کنم که می‌توانم به خط بروم پس از چند روزی مشاهده نمودیم که یک عراقی به سمت ما درحرکت می‌باشد بچه‌ها می‌خواستند او را مورد هدف قرار دهند که من گفتم خودش با پای خودش می‌آید نزنید صبر کنید و موقعی که نزدیک شد دیدیم که حسین است از او سوال نمودیم کجا بودی این لباسها چیست این اسلحه‌ها از‌آن کیست و ایشان گفتند :
    فرمانده اجازه دادند که ایشان به خط بروند . در خط با محمدرضا همسنگر بودند در جنگ محمدرضا تیر می‌خورد و حسین با وسایل همراهش محمدرضا را به عقب انتقال می‌دهند و در آنجا به او می‌گویند کجا ؟حسین در جواب می‌گوید :
    من باید انتقام همسنگرم را از این دشمن بگیرم
    هنگامی که به جایگاه قبلی خویش باز می‌گردد 5 تانک عراقی را می‌بیند که به طرف بچه‌ها می‌آیند و قصد حمله دارند در این لحظه نارنجکها را به کمر بسته به طرف تانکهای دشمن متجاوز می‌رود که تیری به پای وی اصابت می‌نماید و ایشان زخمی می‌شوند . به هر صورت ممکن خود را به اولین تانک می‌رساند وبا نارنجکی که به همراه داشت تانک را منفجر می‌نماید و خود نیز با نسیم عشق به پرواز درمی‌آید و تن به نسیم بهشتی می‌سپارد .
    بچه‌ها احساس می‌کنند برایشان کمکی آمده و دشمن نیز فکر می‌کند که غافلگیر شده ودر حال شکست می‌باشد که بچه‌های بسیج بقیه تانکهارا منهدم می‌سازد.
    ما پس ازچند روز که به سراغ حسین رفتیم مقداری از جسم مطهر ایشان را پیدا کردیم که برایتان می‌آوریم .
     
    مادر شما چگونه از شهادت فرزند دلبندتان اطلاع حاصل نمودید وعکس العمل شما چگونه بود ؟
    شبی هوا خیلی سرد بود و من در فکر پسرم بودم که کجاست ؟ و چه می‌کند ؟ و آیا در این هوای سرد وسیله‌ای برای گرم کردن دارد یا نه ؟
    صبح ساعت 8 ازرادیو که پیام رهبر اعلام گردید را شنیدم همان لحظه به سرعت خود را به خانه دخترم که نزدیک ما بود رساندم و خبر را به آنها دادم و گفتم دخترم نکند این نوجوان که خودش را زیر تانک انداخته حسین باشد . دامادمان گفت فکر نمی‌کنم، این پسر خرمشهری است حسین اصلاً تا آنجا نرفته که بخواهد این کار را بکند شب نیز تلویزیون همان خبر را داد من به پدر و برادر بزرگترش (داوود) گفتم بخدا این حسین است که این کار را کرده پدرش در جواب گفت اگر چنین سعادتی داشتیم که خیلی خوب بود این پسر اهل خرمشهر است نه حسین . آن شب گذشت و بعد از یک هفته دو نفر از سپاه آمدند و خبر شهادت حسین را همانطور که خودم حدس زده بودم گفتند .
    حسین که دائماً در رابطه با اسلام و دین بحث می‌کرد . نه تنها با ما بلکه با مردم هم همینطور بود اگر می‌گفتیم برو نفت بگیر می‌گفت :
    جوانان ما در جبهه‌ها در سرما می‌جنگند آنوقت شما می‌گویید برو نفت بگیر . حتی در مدرسه هم در این رابطه بحث و جدال داشت داوود هم با پدرش در میوه فروشی کار می‌کرد و اعتقاد داشت نباید مادر یا خواهرانش بیرون بروند و با نامحرم روبرو شوند و می‌گفت هر آنچه امام می‌گوید عمل کنید خیلی ساکت و مظلوم بود نماز و روزه و واجباتش ترک نمی‌شد پس از این که معافی از سربازی گرفت بجای پدرم به جبهه رفت که پس از 2 ماه و 10 روز به شهادت رسید.
    گاهی حسین را بلند صدا می‌کردم جواب نمی‌داد و بعد از چند لحظه می‌گفت بله می‌گفتم : حسین معلوم هست تو کجایی می‌گفت سر قبرم می‌گفتم مگر قبر تو در آشپزخانه یا اتاق است می‌گفت نه قبر من در بهشت زهرا قطعه 24 ردیف 11 است .
    هر وقت به بهشت زهرا می‌رفت و بعد برای ما تعریف می‌کرد . می‌گفتم حسین یک بار من را هم ببر خیلی دوست دارم به بهشت زهرا بروم حسین می‌گفت : آنقدر بهشت زهرا خواهی رفت که سیر شوی.
    شبی که داوود می‌خواست به جبهه برود من خیلی گریه می‌کردم همان موقع داوود گفت : فردا جلوی دوستان من گریه نکنی شما مادر شهید سیزده ساله هستی باید طوری رفتار کنی که من افتخار کنم. این دیدار آخر ما بود و آخرین خاطره من .
     
    تعیین سالروز شهادت بسیجی سیزده ساله شهید محمد حسین فهمیده به عنوان روز بسیج دانش‌آموزی در مدارس انتخابی شایسته است که موجب می‌شود خاطره و آرمان آن شهید همواره پیش روی نسل آینده انقلاب قرار گیرد.
     
    ای نوجوانان وطن آینده سازید
    مانند گلهای بهاری دل نوازید
    بمانند فهمیده برای حفظ آیین
    هر یک به میدان شهادت یکه تازید
    ای بچه‌ها فهمیده آن گرد بسیجی
    همسنگر پویندگان کشور ماست
    بر وصف ایمانشان امام عاشقان گفت
    این نوجوان با شهامت رهبر ماست
    در به وصف آن دلیر قهرمان گفت
    فهمیده شاگرد دبستان یقین است
    نوجوانان پیرو فهمیده باشید
    صد هزارا ن آفرین بر این امیدان
    نام شما را هر که در دفتر بخواند.
     
    گلها ، صورت هایشان را سپرده بودند به دست نسیم و آرام و بی‌خیال به خواب می‌رفتند.
    گنجشک‌ها و کبوتر‌ها در آسمان آبی
    پرواز می‌کردند چرخ می‌زدند و بر روی دیوارهای کوتاه شهر‌آرام می‌گرفتند. مردم ، مردم ساده و صمیمی شهر ، همه به کار و تلاش مشغول بودند و هیچکس فکر نمی‌کرد که به زودی حادثه‌ای اتفاق بیافتد.
    اول صدای وحشتناکی در شهر پیچید و بعد صدای دیگر و صدای دیگر .
    دیوارها یکی پس از دیگری شکست و خانه‌ها فروریخت
    صدا ، صدای انفجار بود انفجاری گلوله توپ و تانک و خمپاره
    همه با ترس و وحشت به یکدیگر نگاه می‌کردند و هیچکس نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است . بچه‌ها به آغوش مادرهایشان پناه می‌بردند و بزرگترها وحشت زده به اینسو و آنسو می‌دویدند.
    گنجشک‌ها و کبوترها ترسان و پریشان خود را به در و دیوار می‌کوبیدند و بی‌قراری می‌کردند.
    یک نفر که از روستای دیگری می‌آمد ، نفس نفس زنان پیغام آورد که :
    عراق به ایران حمله کرده است . بی‌دلیل با توپ  و تانک و خمپاره و شهرها و روستاها را یکی پس از دیگری ویران می‌کند و پیش می‌آید .
    اول بزرگترها و سپس بچه‌ها به سوی بام‌ها دویدند.
    از بالای بام‌همه چیز پیدا بود.
    افراد و تانک‌های دشمن پیش می‌آمدند ، همه جا را به آتش می‌کشیدند و ویران می‌کردند . همه به فکر چاره افتادند ، هر کس کاری می‌کرد عده‌ای به سمت زیر زمین‌ها و صندوقچه‌هایشان می‌دویدند تا تفنگ‌های خود را بیرون بیاورند.
    عده‌ای به دنبال گوئی می‌گشتند تا آنها را از خاک وشن پر کنند .
    عده‌ای هم برای ساختن سنگر زمین را می‌کندند.
    من هم باید کاری می‌کردم .
    نمی‌توانستم بنشینم و ببینم که دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر شود.
    نمی‌توانستم بنشینم و ببینم که دشمن از زمین و آسمان به شهر و کشور ما هجوم بیاورد.
    من اگر چه کوچک بودم اما ؛ نگاه معصوم خواهر کوچکترم به من می‌گفت :
    حسین باید کاری کرد
    قرآنی که بالای طاقچه بود ، با صدایی روشن فریاد می‌زد:
    فرزندم ! باید کاری کرد
    به سمت در اتاق پیش رفتم .
    مادرم در چهار چوبه در ایستاده بود و چشمهای نگرانش می‌گفت :
    پسرم کاری باید کرد
    از اتاق بیرون آمدم
    گلهای باغچه که رو به پژمردگی می‌رفتند به سختی سرهایشان را تکان دادند و ناله کردند :
    کاری باید کرد
    چشمم به تفنگ و نارنجک برادرم افتاد که آنها را در کنار حیاط گذاشته بود و رفته بود برای وضو گرفتن.
    تفنگ را گذاشتم برای خودش و نارنجک را برداشتم و از خانه بیرون آمدم.
    گنجشک‌ها و کبوترها ، پریشان و وحشت زده در اطرافم پر می‌کشیدند و زمزمه می‌کردند:
    کاری باید کرد
    به طرف دروازه شهر راه افتام . به همان سمتی که عراقی‌ها پیش می‌آمدند.
    فاصله‌شان با شهر بسیار کم شده بود .
    ایستادم و به دشمن نگاه کردم . یک دنیا دشمن بود . یک دریا دشمن بود..
    موذن با نوای گرم و رسای حی علی خیر العمل از بالای گلدسته مسجد فریاد می‌کشید : کاری باید کرد .
    انگار این صدای خدا بودکه از گلدسته‌هابه گوش می‌رسید.
    نارنجک را به کمر بستم .
    به خدا گفتم :
    آمدم
    و به سوی نزدیکترین تانک دشمن خیز برداشتم.
    لحظه‌ای بعد من و نارنجکم در زیر تانک دشمن بودیم.
    شهری در آسمان
    شهر پرواز محمد حسین فهمیده



  • کلمات کلیدی :
  •  ●سالروز شهادت محمد حسین فهمیده، روز نوجوانپنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:38 عصر

    نویسنده: جلال ق

     

    عشق و شور، طراوت و پاکی، شجاعت و سرسختی، استقلال طلبی و عدالت خواهی، ایثار و از خود گذشتگی، استعداد و توانایی، و ... از جمله ویژگیهایی هستند که سراسر وجود هر جوانی مالامال از آنهاست. در دوران جوانی روح عرفان، اخلاق و معنویت متجلی شده و جوانان آماده پذیرش فضیلت ها و ارزشهای الهی میشوند و زمینه های کمال طلبی در آنان بروز می کند؛ از اینرو بخش متنابهی از سرمایه گذاری ها و برنامه ریزی های دست اندرکاران امر تعلیم و تربیت و تلاشگران عرصه های فکری و فرهنگی متوجه این قشر می باشد؛ و محور اساسی سیاست گذاری های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مخاطب اصلی رسانه های جمعی همواره جوانان بوده و خواهند بود.

    ویژگیها و استعدادهای نهفته در وجود جوانان مناسبترین زمینه برای طراحی و ایجاد هرگونه تغییر و تحول فردی و اجتماعی است، بطوریکه چرخ های انقلاب ها و تحولات متعددی توسط این گروه به حرکت درآمده و سرعت می گیرد. کنکاش در تاریخ ملل مختلف و از جمله جریانات حاکم بر جهان در طول سالیان گذشته مؤید این مدعاست. بخش انبوهی از بازیگران و نقش آفرینان حوادث مختلف جوانان بوده و امکانات و انرژی های بسیاری مصروف جذب و هدایت آنان بسمت اهداف معین (اعم از مثبت و منفی، ارزشی و ضد ارزشی) شده است.

    هشتم آبان روز نوجوان در ایران یادبود شهادت نوجوانی است که در نوجوانی بیکباره قله های شرف و انسانیت و غیرت را پیمود، که چه بسیار اهل ریاضت و سیر و سلوک در پیمودن این راه پر فراز و نشیب بر این رهگذر الهی غبطه می خورند.

    شهید "فهمیده" یکی از هزاران نونهال فهمیده، و دانش آموز بسیجی کشور ماست که با نثار خون پاک خویش بر طراوت و سرخی خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. وی دوران کودکی و نوجوانی خود را به صورتی سپری کرد که همواره آبستن حادثه ای بود. حوادثی که در شکل گیری شخصیت او مؤثر واقع شد. او با سرمایه عظیمی از فهم و درک و درایت انقلابی و اسلامی خویش و به دنبال طوفان حوادث انقلاب، وارد جنگ تحمیلی شد و با وجود کمی سن، خود را به خونین شهر قهرمان رساند و با اقدامی آگاهانه و شجاعانه، نام خود را در دفتر شهیدان هماره زنده تاریخ ثبت کرد.

    از آنجا که این دانش آموز رزمنده بسیجی، با ایمان و بینش عمیق و استوار در جنگ با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت، درس شجاعت، فداکاری و مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت، امام بزرگوارمان این نوجوان 12 ساله را رهبر قلمداد فرمود، چرا که نام و یاد او منشأ حماسه های سترگ شد و تحولی عظیم در شیوه دفاع مقدس و نبرد رزمندگان اسلام با کفر فراهم کرد و راه پیروزی و سرافرازی را یکی پس از دیگری، هموار ساخت. امروز شهید فهمیده، بحق، الگوی شایسته و تصویر برجسته ای از ایثار و جهاد و شهادت برای دانش آموزان بسیجی و جوانان کشور ماست، به گونه ای که حماسه سازی های فهمیده و دیگر فهمیده های میهن اسلامی، می تواند یادآور دوران دفاع مقدس و ارزشهای والای آن دوران باشکوه باشد. رهبر معظم انقلاب نیز درباره آن شهید گرانقدر فرمود:

    "زنده نگهداشتن یاد و حادثه شهادت دانش آموز بسیجی، شهید فهمیده از اصالت های دفاع مقدس است."



  • کلمات کلیدی :
  •  ●شعری برا شهید محمید حسین فهمیدهپنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:38 عصر

    نویسنده: جلال ق

     

    «دست حق پشت و پناهت ای پسر

    دین و ایمان تکیه گاهت ای پسر»

    آن بسیجی نبض فردا را گرفت

    نبض فردایی فریبا را گرفت

    رفت تا در جبهه ها زیبا شود

    نیمه گم گشته اش پیدا شود

    خاک ایران را حمایت می نمود

    خونفشانی را روایت می نمود

    «تکه ای از آسمان مال من است

    راه پرواز من از این روزن است»

    جبهه درها را به رویش باز کرد

    او خودش را تا خدا آغاز کرد

    بوی باروت و مسلسل، بوی خون

    جانفشانی های پی در پی، جنون

    واحد پول جنون پروانگی است

    شعله های آتش و دیوانگی است

    یورش دشمن، شقایقهای سرخ

    عشق تا اوج دقایقهای سرخ

    تانکها ناگاه پیدا می شوند

    بی خدا یی ها هویدا می شوند

    جز اسارت چاره ای دیگر نبود

    نوجوان اما پر از دلدادگی است

    او پر از انگیزه آزادگی است

    داخل دستان او نارنجکی است

    وای! این با زندگی بیگانه کیست؟

    او که این سان مست و بی پروا شده

    او که این سان عاشق و شیدا شده

    سنگر خود را رها کرد و پرید

    پرده های خواب و رویا را درید

    تانک دشمن ناگهان آتش گرفت

    نقشه گردنکشان آتش گرفت

    یک کبوتر از میان شعله ها

    آسمان – پرواز آبی تا خدا  

    رضا حدادیان



  • کلمات کلیدی :
  •  ●شهید نمونهپنج شنبه 87 آبان 16 - ساعت 10:37 عصر

    نویسنده: جلال ق


    <span style=

    شهید محمدحسین فهمیده در سال 1346 در قم متولد شد و در محیطی مذهبی و خانواده‌ای متدین پرورش یافت. در آستانه انقلاب به واسطه حوادث آن دوران، روح وی نیز مانند میلیون‌ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی شد و شیفته حضرت امام گردید. شهید فهمیده نوجوانی شجاع، فعال، کوشا و خوش برخورد بود و به مطالعه علاقه زیادی داشت. با وجود آنکه به سن تکلیف نرسیده بود، نماز می‌خواند و همچنین برای والدین خود احترام خاصی قائل بود.

    شهید فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان پس از انقلاب اتفاق افتاد. او که عاشق امام و انقلاب بود خود را به کردستان رساند، اما به دلیل سن و سال کمش او را بازگرداندند.

    با شروع جنگ تحمیلی، در همان روزهای نخست، تصمیم می‌گیرد به جبهه برود و با سختی فراوان عازم خرمشهر می‌شود و با وجود سن و سال کم به فرماندهان ثابت می‌کند که لیاقت و شهامت حضور در جبهه را دارد. او در همان مدت کوتاه رشادت‌های فراوانی از خود نشان داد.

    نحوه شهادت:

    شهید فهمیده در اتفاق دوست شهیدش محمدرضا شمس که در یک سنگر قرار داشتند، در هجوم عراقی‌ها، محاصره می‌شوند. محمدرضا شمس، زخمی می‌شود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می‌رساند و به جایگاه قبلی خود برگشته و مشاهده می‌کند که 5 تانک عراقی به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره و قتل عام آنانند. حسین، در حالیکه تعدادی نارنجک به کمر خود بسته بود به طرف تانک‌ها حرکت می‌کند . تیری به پای او می‌خورد اما در اراده پولادین او خللی وارد نمی‌کند و در همان حال موفق می‌شود که خود را به تانک پیش رو رسانده و با استفاده از نارنجک آنرا منفجر کند. دشمن در این حال تصور می‌کند که حمله‌ای صورت گرفته و با سرعت تانک‌ها را رها کرده و فرار می‌کند؛ در نتیجه، حلقه محاصره شکسته می‌شود و پس از مدتی نیروهای کمکی نیز می‌رسند و آن قسمت را از وجود متجاوزین پاکسازی می‌کنند.

    روز شهادت این شهید بزرگوار به علت رشادت و شهامت وصف ناپذیر این نوجوان رشید، روز بسیج دانش‌آموزی نام‌گذاری شده است.

    رهبر معظم انقلاب اسلامی، شهید فهمیده را یک نوجوان نمونه، استثنایى و پرورش‌یافته در آب و هواى تحول یک ملت توصیف کردند.

    آن‌چه در پی می‌آید بخش‌هایی از بیانات معظم له درباره این شهید گران‌قدر است:

    - مواردى است که شخصیت‌هاى حقیقى، به نماد و به حقایق اسطوره‌گون تبدیل مى‌شوند... و از جمله‌ى زیباترین آنها، شهادت این نوجوان بسیجى است.

    - او سیزده ساله بود؛ اما با رشد، با شعور، با اراده و مصمم، کشور خود را ‌شناخت، امام خود را ‌شناخت، دشمن خود را ‌شناخت، اهمیت وجود و فعالیت خود را هم ‌شناخت و رفت این سرمایه را تقدیم عزت کشور و آینده‌ى انقلاب و منافع و مصالح مردم کرد.

    - جسم او (شهید فهمیده) رفت؛ اما روحش زنده ماند، یادش ابدى شد و خاطره‌اش به صورت اسطوره درآمد. این الگوست.

    - او واقعا یک نوجوان نمونه، استثنایى و پرورش‌یافته در آب و هواى تحول یک ملت و البته با استعداد لازم بود.



  • کلمات کلیدی :
  •    1   2      >
     ●لیست کل یادداشت های این وبلاگ
     

    سه شنبه 103 فروردین 28

    برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
    اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
    رایانه‌ی شما می‌باشد.
     

    d خانه c

     RSS 
     Atom 

    d شناسنامه c

    d ایمیل c

    کل بازدیدها:45559
    بازدید امروز:1
    بازدید دیروز:1


    درباره خودم

    لوگوی وبلاگ


    وضعیت من در یاهو

    یــــاهـو


    بسم الله الرحمن الرحیم .... اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن .... صلواتک علیه وآله ... فی هذه الساعه و فی کل ساعه .... ولیا و حافظا .... و قائدا و ناصرا .... و دلیلا و عینا .... حتی تسکنه ارضک طوعا .... و تمتعه فیها طویلا